وقایع ازدواجیه
امروز چهارم اردیبهشت بی هوا گوشی تلفن را بردم توی اتاق و به خواهرم زنگ زدم.
بعد از احوالپرسی ، ازم پرسید در مورد اون قضیه چیکار کردی؟
بهش گفتم که بعدا خبر دادم که نظرم منفیه و دیگه پیگیری نکنند.
کمی باهاش صحبت کردم و بهش گفتم که با مشاور صحبت کردم و...
ازم میخواست که حتما با داداشم (بزرگه) صحبت کنم و از اون کمک بخوام. بهم گفت که اون خیلی وقته ازدواج کرده و تجربه اش هم زیاده و به خیلی ها هم مشاوره میده ، ازم خواست که حتما با اون صجبت کنم دلایلم را به اون بگم تا منو راهنمایی کنه.
این شد که بعد از تلفن زدن اومدم پشت نت و خوشبختانه داداشم هم آنلاین بود و باهاش حرف زدم و از ساعت 11:20 تا تقریبا 1:30 با اون صحبت میکردم و اول دلایلم را گفتم و اون هم کامل برام تشریح کرد و بررسی کرد و بهم کمک زیادی کرد.
این شد که دوباره برگشتم سر خونه قبل و میخوام بیشتر فکر کنم.
متن زیر هم متن چت من با برادرم هست:
{میخواستم متن چت را بیارم که چون خیلی طولانی بود پارسی بلاگ نپذیرفت.} ذخیره اش میکنم در یک جای خوب...
Design By : Pichak |